كامياركاميار، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 2 روز سن داره

پسر مامان وبابا

گريه

امروز من خیلی پسر بدی بودم خودم هم نمیدونم چی شده بود که همش گریه میکردم  مامانی خوابش میومد ولی من دوست داشتم گریه  کنم دلم نمیخواست کسی بخوابه خاله مریم هم اونجا بود فکر کنم یکم  توجه بیشتر میخواستم یا شاید هم گرسنه بودم زیر پام که تمیز بود پوشکم رو تازه عوض شده بود پس علت گریه من چی بود
27 تير 1390

پسر مامان كاميارم خوش اومدي

  سلام پسر گلم گل پسر مامان: روزیکه واسه اولین بار توی بیمارستان دیدمت.آهسته چشاتو بازکردی یه نگاهی دور وبرت انداختی و آرومچشاتو گذاشتی روی هم. الهی قربون چشمای قشنگ و مژه های فرت برم همه میگن شدی شدی شبیه بابات راست میگن انگار بابایی کوچیک شده کامیار خیلی دوست دارم       خوش اومدی پسرم از اومدن تو همه دنیا خوشحال هستن حالا بریم سراغ شرح وحال بیمارستان تو گل پسر ساعت ٢ ظهر که دیگه تحمل گرمای شکم مامانی رو نداشتی تصمیم گرفتی بیای بیرون من و بابایی و مامان جون رفتیم بیمارستان و شما ساعت ٨ .١٥ شب بدنیا اومدی ...
22 تير 1390
1